نگاهش کردم
گفت: او هم عاشق توست؟
گفتم: راستش نمی دانم
گفت: ولی احتمالش را می دهی
گفتم: شاید
گفت: من تو را می شناسم تو آدمی نیستی که عاشق دختری از مردم شوی که مطمئن نباشی او هم نسبت به تو احساس دارد
این جمله اش مثل یک مرهم بود روی زخم دلم. دلم می خواست محکم بغلش کنم، اما رویم نشد.
*نه آبی نه خاکی
که به جز رایت عشق تو در این عالم نیست
پ.ن:
مست می بخور نمیر نمیشم
تازه میفهمی
دلیل سرگیجه های امشبم رو . . .
پ.ن:
عشق است و آتش و . . .
من تو 22 سالگی احساس 60 ساله ها رو دارم!
میخندید!
امشب میگفت
من تو 23 سالگی احساس میکنم 60 سالمه!
خندیدم!
پ.ن:
بانوی من
تو در من
سرگیجه های بعد از نوشیدن شرابی . . .
نشسته از مناقب غرب میگه و جهان سوم بودن ما(حالا اینکه من اصولا قبول ندارم این دید نسبت به خودم رو یه بحثه و اینکه عده ای واقعا دوست دارن ذلیل بودن رو بحث دیگه!)
بعد که گیر دادم که اینا رو از کجا میگی؟ میگه همه میدونن! میگم من جزو این همه هستم یا نه؟ میگه شماها رو شستشو مغزی دادن! میگم خب بهتره از اینه که توی مخم گچ باشه!
بعد میگه تو ماهواره دیدم! چنان هم "ر" رو غلیظ میگه هر کسی ندونه فکر میکنه زبون مادریش فارسی نیست!!
ازینور هم هست! آدمایی که صبح تا شب پای تلویزیون میشینن و اخبار و تحلیل گوش میدن و حرف هیچ کس دیگه ای رو قبول نمیکنن!
خلاصه اینکه
دو تا سمعک واسه چشم
و
دو تا عینک واسه گوش
پ.ن:
خیلی وقت بود که فکر میکردم نسل این آدما داره از بین میره!
:دی
شاید آقا تا محرم من دیگه زنده نباشم . . .