گفت: عاشقی؟
نگاهش کردم
گفت: او هم عاشق توست؟
گفتم: راستش نمی دانم
گفت: ولی احتمالش را می دهی
گفتم: شاید
گفت: من تو را می شناسم تو آدمی نیستی که عاشق دختری از مردم شوی که مطمئن نباشی او هم نسبت به تو احساس دارد
این جمله اش مثل یک مرهم بود روی زخم دلم. دلم می خواست محکم بغلش کنم، اما رویم نشد.
*نه آبی نه خاکی