یک جنین

مغز نوشته های یک جنین

یک جنین

مغز نوشته های یک جنین

آخرین نظرات

خاطره 1

جامون ردیف آخر بود، حسین یه انجیل داشت با خودش که یادمه جلدشم سیاه بود ...
زیر میز داشتیم میخوندیم که سر ساعت دینی حاج مهدی رو سوال پیچ کنیم و بخندیم! یعنی کرم از ما بود!!

حسین از ما شر تر نبود اما نوع شیطنتش با ماها فرق داشت شاید ما یکم سوسول تر بودیم ... خلاصه ... حاج مهدی اومد و درس رو شروع کرد، یادم نیست چی بود موضوع فقط یادمه تو برای مطالعه ی اون درس یه چیزایی راجع به مسیحیت بود ...

خودمونیم ... حاج مهدی هم تریپ معلمی برداشته بود واقعا ... حسین سوال کردناش شروع شد و کل کل های خاصش با حاج مهدی! که البته بعدها به دعوا و اخراجش انجامید!!
حاج مهدی هم که نمیتونست جواب بده هی میپیچوند بحثو ... آخرش گفت انجیل رو بده من بخونم ببینم چی نوشته !

کلا کلاسای دینی تو دبیرستان عین زنگ تفریح بود!

یکی از حسرتهای دوران دبیرستانم اینه که چرا روزی که حسین با حاج مهدی دعواش شد من غایب بودم؟! دقیقا یادمه یک روز تو اون سال غیبت کردم که اون روز دعوا بود!! شانس نداشتم ....

پ.ن:

همینطوری یادم اومد!

  • یک جنین

نظرات  (۱)

...