داغ شده بودم و زبانم انگار داشت از حرارت درونم، نه،درون نه، از حرارت قلبم آب می شد
لرزش را در دست هایم، نه، دست ها نه، انگشت هایم احساس می کردم
احساس می کردم مردمکان چشم هایم گشادتر شده اند و او حجم بیشتری از نگاه مرا می بیند، دیدن نه، حجم بیشتری از نگاه مرا درک میکند
شاید تاب همین حجم را نیاورد که نگاهش را از نگاهم گرفت