به اطرافش نگاه کرد ، اضطراب عجیبی داشت
سیگار نیم سوخته ای را که از روی زمین برداشته بود ، میان لبهایش گذاشت
درست مثل پدرش و فوت کرد !
فوت کرد و فوت کرد ...
ولی هیچ دودی از دهانش خارج نمی شد !
لعنتی ...
همه چیز دنیای این آدم بزرگ ها دروغکی است !
پ.ن:
داییم سیگاری بود
ته سیگارشو انداخت دور!
ما هم تو عالم بچگی گرفتیم دستمون و فوت کردیم توش!
چنان زد زیر گوشم که . . .
مااااااااااااااااااااممممماااااااااااااااانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن